نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

نه ازخاكم

 

           نه از بادم

 

                     نه دربندم

 

                                نه آزادم

 

نه آن ليلاترين مجنون

 

                          نه شيرينم نه فرهادم

 

فقط مثل توغمگينم                     

 

                       فقط مثل تودلتنگم

 

اگرآبي ترازآبم                 

 

                اگرهمزادمهتابم

 

بدون توچه بي رنگم            

 

                        بدون توچه بي تابم



:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 178
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

                              قلب شکسته

 

 

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي پيش از آنکه خوب نگاهش کني.

 

 پيش از آنکه  تمام حرفهايت را به او بگويي ،

 

 پيش از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي  مثل پروانه اي زيبا،

 

 بال ميگيرد و دور مي شود ، فکر مي کردي ميتواني

 

 تا آخرين روزي که زمين به دور خود مي چرخدو

 

 خورشيد از پشت کو ه ها سرک مي کشد در کنارش باشي .......  



:: بازدید از این مطلب : 743
|
امتیاز مطلب : 168
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 6 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

با تو خاطره هايم تازه می شوند هر روز هر شب

با تو شعرهايم تازه می شوند در اين سکوت دلتنگ

با تو - فقط با تو - معنا ميگيرد زندگانی پوچ من

با تو - تنها با تو - می تپد نبض عاشقانه های من

تو تک نگار قصه ی  ليلی و مجنون منی

تو تک سوار قلب خسته  منی



:: بازدید از این مطلب : 575
|
امتیاز مطلب : 166
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : 6 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

اول از همه سلام به دوستای گلم ، شرمنده نمی تونم زیاد آپ کنم چون سرم خیلی شلوغه 

ولی بازم چندتا مطلب می زارم امیدوارم خوشتون بیاد ، راستی چرا نظر نمی دین ، پس دیگه نظر یادتون نره

 

 

          جديدترين خدمات وبلاگ نويسان-
منبع كامل عكس هاي كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/جديدترين خدمات وبلاگ نويسان- منبع كامل عكس هاي
كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/جديدترين خدمات وبلاگ نويسان- منبع كامل عكس هاي
كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/جديدترين خدمات وبلاگ نويسان- منبع كامل عكس هاي
كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/جديدترين خدمات وبلاگ نويسان- منبع كامل عكس هاي
كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/

 

              

 

                      این کادو تقدیم به شما دوستای نازم

 




 


 

خيلي جالبه: از سوسك مي ترسيم...از له كردن شخصيت ديگران مثل سوسك نمي ترسيم از عنكبوت مي ترسيم...از اينكه تمام زندگيمون تار عنكبوت ببنده نمي ترسيم از شكستن ليوان مي ترسيم...از شكستن دل آدما نمي ترسيم از اينكه بهمون خيانت كنند مي ترسيم...از خيانت به ديگران نمي ترسيم

 

***********

لامارتین : منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. امرسون : تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است . « شیلر » شاعر انگلیسی : هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است ناپلئون : اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ آناتول فرانس : زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست گوته : زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است

 

وقتی به دنیا اومدی، تو تنها كسی بودی كه گریه میكردی و بقیه می خندیدن. سعی كن یه جوری زندگی كنی كه وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه كنن

 ************

انقلاب کرديم تا شاه و شاهزاده نداشته باشيم... آقا و آقازاده داريم! انقلاب کرديم تا سياستمان ديني شود... دينمان سياسي شد! انقلاب کرديم تا اقتصادمان انساني شود... انسانيتمان اقتصادي شد! انقلاب کرديم تا خيابان هايمان شريف شوند... شرافتمان خياباني شد! انقلاب کرديم تا رنگ آزادي را ببينيم... اسارت رنگ شده را ديديم! انقلاب کرديم تا دردهايمان درمان شود.... درد بي درمان گرفتيم.

                                                

  جديدترين خدمات وبلاگ نويسان-
منبع كامل عكس هاي كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/          

 

              بابای تا بعد نظر یادتون نره            

 

 

 

 

جديدترين خدمات وبلاگ نويسان-
منبع كامل عكس هاي كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/

 

 

دختری از کوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ

(ادامه…)

 

 

جديدترين خدمات وبلاگ نويسان-
منبع كامل عكس هاي كارتوني  .ღღ**گالری عکس هاي متنوع  قلب شيشه اي.ღღ **
http://ghalbe6ei.blogfa.com/



:: بازدید از این مطلب : 892
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : 3 اسفند 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

         

 

 

 

برای دیدن سری کامل عکس ها به ادمه مطلب برو عزیزم

 



:: بازدید از این مطلب : 871
|
امتیاز مطلب : 191
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : 5 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ



         عکس دختر خوشگل

                               عکس دختر بلوند خارجی

 

                           سری کامل عکس ها در ادمه مطلب است ....................



:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 188
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : 5 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

 

 

 

 

  لطیفه * joke 

 

 

راننده ی مستی از خیابان یک طرفه عبور می کرد که پلیس او را نگه داشت و پرسید:کجا می روی؟ راننده

 

جواب داد : نمی دانم ، ولی می بینم که دیر شده است چون همه بر می گردند .

 

مردی در مراسم خواستگاری رو به زن کرد و گفت : خانم من فقط ماهی پنجاه هزار تومان حقوق می گیرم ،

 

آیا می توانی با این مقدار در آمد زندگی کنی؟ زن گفت: بله ، اما خودت با چی زندگی می کنی ؟

 

سه نفر به مغازه ی کفاشی رفته و سه جفت کفش برداشتند . اولی گفت : به پایم گشاد است. کفاش گفت :

 

چند روزی که بپوشی خودش را جمع می کند. دومی گفت: این کفش برای پایم تنگ است . کفاش گفت :

 

چند روزی با آن راه رفتی گشاد می شود. سومی گفت : فعلاً به پایم اندازه است تا بعد ببینم چه می شود ؟

 

 کفاش گفت : خاطر جمع باشید به همین اندازه خواهد ماند .

 

شخصی نزد دکتر رفت ، دکتر از او سوال کرد بگو ببینم جانم کجات درد می کنه ؟بیمار گفت : شما دکتر

 

 هستین از من می پرسین ؟

 

شخصی رو به قبله نشسته بود و دعا می کرد ، دعایش این بود : خدایا مرا نیامرز . یکی پرسید این چه دعایی

 

است می کنی ؟ جواب داد : شکسته نفسی می کنم .

 

پسر از پدرش پرسید : باباجون فرق آجر و سیب چیه ؟ پدر جواب داد : آجر را اول می فروشند بعد می

 

 چینند ، ولی سیب را اول می چینند و بعد می فروشند .

 

قاضی از متهم پرسید : آیا ازدواج کردی ؟ متهم جواب داد : نه آقای قاضی . قاضی پرسید چگونه باور کنم که

 

 راست می گویی ؟ متهم جواب داد : به جان دو تا بچه ام دروغ نمی گویم .

 

 زن کولی که شوهر خود را گم کرده بود ، به کلانتری رفت و تقاضا کرد تا پلیس در صدد تحقیق بر آید .

 

کلانتر به او گفت :  توکه فال ورق می گیری و از آتیه خبر می دهی چطور نمی توانی بفهمی که شوهرت

 

 کجاست ؟ مگر ورقها را هم گم کرده ای ؟ کولی جواب داد : ورقها را گم نکرده ام . کلانتر گفت : خوب پس

 

شوهرت کجاست ؟ جواب داد : ده هزار تومان به من بدهید ، تا به شما بگویم .

       

 

                                



:: بازدید از این مطلب : 857
|
امتیاز مطلب : 158
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

کلاس جمله سازی....

 

 1-فرشاد : روح غضنفر شاد

 

2-فرناز : غضنفر ناز نكن

 

3-عذاب : ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازست

 

4-لوبيا : كوچولو بيا

 

5-نجيب : اين شلواره نه جيب داره نه زيپ

 

6-ساختمون : رفتيم پاي بساط حسابي ساختمون

 

7-جوراب : بدجور آب خوردم پريد تو گلوم

 

8-كيبورد : كيف من رو كي برد

 

9-فرید و مجيد و حميد : شما ۲ نفريد به قرآن مجيد عين هميد

 

10-حيدر : ديشب آمدم در خونتون هي در زدم

 

11-كوشش : شلوار من كوشش

 

12-وطن : من رفتم حمام سر و تنم را شستم

 

13-ماشين : شنيدم مي خواين بياين همسايه ما شين

 

14-كشور : اين قدر با كش ور رفتم خورد تو چشمم

 

15-صداقت : الو الو صدا قطع شد

 

16-ستيز: : The mobile set is off

 

17-توكيو : من غضنفر را دوست دارم تو كيو ؟

 

یه نفری داشته می مرده..

 

وصیت میکنه که وقتی من مردم یه میلیون خرجم کنید...

 

وقتی می میره، پسرش یک میلیون خر جمع میکنه.......

 

یه نفری توی مانور شرکت میکنه.

 

از هواپیما می پره پایین. چترش باز نمی شه

 

میگه خوب خدا رو شکر که مانوره......

 

 

به یکی میگن : تو دوست داری توی چه مسابقه ای شرکت کنی؟؟؟

 

میگه مسابقه ماست خوری

 

میگن چرا ؟

 

میگه آخه تنها مسابقه ایه که ازش رو سفید بیرون میام.

 

از یه نفری مي پرسن چرا جورابات يكي رنگش سفيده اون يكي مشكي؟

 

مي گه:من نوه دانم... يه دست ديگه هم در خانه داشته بيدم ان هم اي جوري بيد.

 

یکی میره در مسابقات رالی شرکت میکنه....

 

 توی راه مسافر سوار میکنه..

 

یه نفری عينک دودی ميزنه ميره از خونه بيرون

 

بعد پسرشو ميبينه ميزنه تو گوشش .

 

پسره ميگه بابا چرا ميزنی ؟

 

ميگه تو اين وقت شب بيرون چی کار ميکنی ؟

 

پسره ميگه بابا شب نيست عينکتو بردار.

 

عينکشو بر ميداره دوباره ميزنه زير گوش پسره .

 

پسرش ميپرسه بابا واسه چی ميزنی ؟

 

ميگه تو از ديشب تا حالا اينجا چه کار ميکردی؟

 

یکی می ره لامپ مهتابی بخره،

 

داخل مغازه می شه ولی چون نمی دونست چی بگه، می گه:

 

ببخشین حاج آقا، لطفا ۱ متر لامپ بدین !!!

 

یه نفری از طبقه صدم يه ساختمون مي‌پره پايين،

 

به طبقه پنجاهم كه ميرسه ميگه: خب الحمدالله تا اينجاش كه بخير

 

گذشت



:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

زندگی سخت ساده است

 

خطر کن ،

 

وارد بازی شو ،

 

چه چیزی از دست می دهی ؟

 

با دست ها ی تهی آمده ایم

 

با دست ها ی تهی خواهیم رفت .

 

نه چیزی نیست از دست بدهیم

 

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند

 

تا سر زنده باشیم

 

تا ترانه ای زیبا بخوانیم

 

و فرصت به پایان خواهد رسید ،

 

آری ، اینگونه است که هر لحظه مغتنم است .

 



:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

گفتم: تو شيرين مني...

گفتا: تو فرهادي مگر؟...

گفتم: خرابت مي شوم...

گفتا: تو آبادي مگر؟...

گفتم: ندادي دل به من...

گفتا:تو جان دادي مگر؟...

گفتم: ز كويت مي روم...

گفتا: تو آزادي مگر؟...

گفتم: فراموشم نكن...

گفتا: تو در يادي مگر؟



:: بازدید از این مطلب : 675
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

يه شب از فصل سرد تنهاييم

 

رو تـنـم مثـل نور تابيــــــدي

 

شـايـدم مثـل ابرهـاي بهـــار

 

تو كـويـر دلـم تو باريـــــدي

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ
زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.

 زندگی، بغض فـروخورده نیست. زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.

 زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.

زندگی، شـــوق وصال یار است. زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.

زندگی، تکیه زدن بر یــار است.

 زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.

 زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.

 زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.

 زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نور مهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت در سینه است.

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.

 زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.

 زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.

 زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.

 زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.



:: بازدید از این مطلب : 702
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ
روز اول: در ابتدا خداوند آسمانها و زمین را آفرید
ـ نمی تونم بدون تو زندگی کنم. بهت عادت کردم. وقتی نیستی احساس می کنم یه چیزی کمه. شبها خوابم نمی بره ... همه اش یاد تو هستم ... نمی تونم حتی یک لحظه ازت دور شم. قول بده، قول بده که همیشه باهام بمونی. قول می دم همیشه باهات بمونم.

روز دوم: و خداوند آسمانها و زمین را از هم جدا ساخت
ـ من خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم ... به این میگن زندگی! عزیزم من سعی می کنم زندگی برات درست کنم که لیاقتش رو داشته باشی. البته لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست ... هنوز هم نمی دونم چطور آدمی مثل من رو قبول کردی. اما مطمئن باش پشيمون نمی شی. با بابام صحبت کردم، قرار شد خرج عروسی رو بده. پول پیش خونه رو هم ازش می گیرم. نگران نباش از پسش برمیاد ... وای که چقدر دوستت دارم!

روز سوم: و خداوند روی زمین نباتات رویانيد
ـ عزیزم نمکدون رو بهم می دی؟ آره داشتم می گفتم. امروز سرکار رئیسم بهم گفت قراره ماموریت کیش رو بدن به من. خیلی عالی میشه. می دونی که همیشه آرزو داشتم اینکار رو بکنم. ماموریت یه دو هفته ای طول می کشه. الان هوای کیش خیلی خوبه. از این ماموریت که برگردم موقعیت شغلی ام بهتر میشه؛ حتی ممکنه ترفیع بگیرم. باید خودمو نشون بدم. راستی چی می گفتی؟

روز چهارم: و خداوند آسمان را به نور نیرها روشن ساخت
ـ وای چه بچه شیرینی. عین خودمه نه؟ چشاش که به خودم رفته، دهنش هم شبیه خودمه. وقتی اخم می کنه می شه خود خودم. قربونت برم. بگو بابا! بگو بابا! وای دیدی خندید؟ عزیز دل بابا خندید! چه ماهه پسرم! اِ ... چه بوئی می دی ... خودتو کثیف کردی؟ ای بابا ... برو یه دقه بغل مامانت ببینم بابا کار داره ... راستی واسه چی بریم بیرون؟ هوا کثیفه واسه بچه ضرر داره. یه کیک می گیرم همین خونه جشن می گیریم. راستی مگه تولدت ماه آینده نیست؟ نیست؟!

روز پنجم: و خداوند زمین و آسمان را به انبوه جانوران پر کرد
ـ بیا اینم خرجی این ماه. من شب دیر میام خونه. کار دارم. بعدش شاید برم پیش دوستم ... می دونی که تصادف کرده و بیمارستانه. شما شامتون رو بخورین. منم بیرون یه چیزی می خورم. راستی اینم رضایت نامه واسه اين كه برای مدرسه خواسته بود. حالا کجا می خوان ببرنشون؟ والله ما مدرسه می رفتیم از این خبرها نبود! هر هفته گردش، هر هفته اردو، هر هفته سفر علمی! درسمون هم خیلی بهتر از اینا بود ... راستی واسه اون جاروبرقی که گفته بودی این برج پول نداریم ... باید ماشین رو ببرم تعمیرگاه ... بازم خرج بالا آورده! اَه چقدره این بچه ونگ می زنه. بابا اینقدر آتیش نسوزون. صدای اون بچه رو هم در نیار!!!

روز ششم: و خداوند آدم را بصورت خویش آفرید
ـ خانم این پسره چی می گه؟ ماشینو می خواد! بچه تو دهنت هنوز بو شیر میده! می خوای با دوستات بری شمال؟ معلوم نیست چه گندی بالا میارین. میرین خودتونو به کشتن می دین. نخیر لازم نکرده. هر وقت دستت تو جیب خودت رفت از این غلطا بکن. والله من سن تو بودم یه خونه رو خرجی می دادم. اینه ها این مادرت شاهده ... راست راست واسه خودش میگرده دو قورت و نیمش هم باقیه! من اینجوری حرف می زدم والله بابام همچی می کوبید تو دهنم. تازه ما اهل این قرتی بازیا نبودیم. من از همون موقع دستم می رفت تو جیب خودم. خرج همه چیم رو خودم می دادم. بابام اصلا نفهمید من چطور بزرگ شدم ...

روز هفتم: و خدا همه چیز را دید که نیکوست. پس از کار خود فارغ شد
ـ آخی. وقتی وا میستم انگاری کمرم می خواد بشکنه. چند دفعه بگم منو تو این صف گوشت و مرغ نفرست. این پسره که اومده بده بهش بره بخره. حالا چائیت به راهه؟ آی دستت درد نکنه. زنده باشی! ناهار چی گذاشتی؟ فسنجون؟ نکنه دوباره این پسره با ایل و تبارش می خوان بیان؟ ای بابا ... اینا که همین پریروز اینجا بودن. چه خبره هی میاد هی میره. با اون پسره آتیش پاره اش. اون روزی نزدیک بود ساعت عتیقه ام رو بندازه بشکنه ... آخر عمری هم نمی ذارن آدم آرامش داشته باشه. گفتیم بازنشسته می شیم یه نفسی می کشیم ...اینم به ما ندیدن. خونه شده کاروانسرا. این میره، اون میاد. آخه اینم شد زندگی؟

:: بازدید از این مطلب : 573
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

خدایا!!!
مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.
خدایا!
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.
خدایا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.
خدایا!
به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !
خدایا!
 تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم.



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

کاش میدانستیم زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پس مردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست

زندگی جنبش و جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند



:: بازدید از این مطلب : 784
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 53
|
مجموع امتیاز : 53
تاریخ انتشار : 3 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند ...

 

ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر ...

مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ...

براي ازدواجش  در هر سني اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار مي تواني ازدواج كني ...

او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني ...

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ...

او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ...

او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد ميشود؛  عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد ...

و قرن هاست كه او عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بربادرفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش، گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد  سينه اي را به ياد مي آورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند ...

و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد ...

و اين، رنج است.



:: بازدید از این مطلب : 492
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ
ملاصدرا می گوید 
 

خداوند بي‌نهايت است و لامكان و بي زمان 

اما به قدر فهم تو كوچك مي‌شود
و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد، و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود، 

و به قدر ايمان تو كارگشا مي‌شود، 

و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك مي‌شود، 

و به قدر دل اميدواران گرم مي‌شود... 

پــدر مي‌شود يتيمان را و مادر. 

برادر مي‌شود محتاجان برادري را. 

همسر مي‌شود بي همسر ماندگان را. 

طفل مي‌شود عقيمان را. اميد مي‌شود نااميدان را. 

راه مي‌شود گم‌گشتگان را. نور مي‌شود در تاريكي ماندگان را. 

شمشير مي‌شود رزمندگان را. 

عصا مي‌شود پيران را. 

عشق مي‌شود محتاجانِ به عشق را...
خداوند همه چيز مي‌شود همه كس را. به شرط اعتقاد؛ به شرط پاكي دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهيز از معامله با ابليس.
بشوييد قلب‌هايتان را از هر احساس ناروا! 
و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف،
و زبان‌هايتان را از هر گفتار ِناپاك،
و دست‌هايتان را از هر آلودگي در بازار...
و بپرهيزيد از ناجوانمردي‌ها، ناراستي‌ها، نامردمي‌ها!
چنين كنيد تا ببينيد كه خداوند، چگونه بر سفره‌ي شما، با كاسه‌يي خوراك و تكه‌اي نان مي‌نشيند و 

بر بند تاب، با كودكانتان تاب مي‌خورد، و در دكان شما كفه‌هاي ترازويتان را ميزان مي‌كند 

و "در كوچه‌هاي خلوت شب با شما آواز مي‌خواند"... 
مگر از زندگي چه مي‌خواهيد، 

كه در خدايي خدا يافت نمي‌شود، كه به شيطان پناه مي‌بريد؟
كه در عشق يافت نمي‌شود، كه به نفرت پناه مي‌بريد؟
كه در سلامت يافت نمي‌شود كه به خلاف پناه مي‌بريد؟

قلب‌هايتان را از حقارت كينه تهي كنيدو با عظمت عشق پر كنيد.
زيرا كه عشق چون عقاب است. بالا مي‌پرد و دور... بي اعتنا به حقيران ِ در روح.
كينه چون لاشخور و كركس است. كوتاه مي‌پرد و سنگين. جز مردار به هيچ چيز نمي‌انديشد.
بـراي عاشق، ناب ترين، شور است و زندگي و نشاط.
براي لاشخور،خوبترين،جسدي ست متلاشي



:: بازدید از این مطلب : 495
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ
یک ملا و یک راهب كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند ، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.  
وقتي ان دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد. راهب بلا درنگ دخترك را برداشت و از رودخانه گذراند. 

آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام ملا كه ساعت ها سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديك شويم. تماس با جنس لطيف بر خلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتي كه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.» 

راهب با خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد:« من دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي كني.»



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

هر چي مهربونتر باشي بيشتر بهت ظلم ميکنن! هر چي صادق تر باشي بيشتر بهت دروغ ميگن!! هر چي دلسوزتر باشي بيشتر سرت کلاه ميذارن!!! هر چي قلبتو آسونتر در اختيار بذاري راحت تر لهش ميکنن!!!! هر چي آرومتر باشي فکر ميکنن آدم ضعيفي هستي!!!!! هر چي بيشتر به فکر ديگران باشي بيشتر حقتو ميخورن!!!!!! هر چي خودتو خاکي تر نشون بدي واست کمتر ارزش قائلن ! .. معلوم نيست تو اين دنياي بزرگ چي كار كنيم كه همه از همديگه خوششون بياد

 

*********

 

ميگن عشق مثل خورشيد مي مونه! هنوز از طلوعش به حد كافي لذت نبردي كه از غروبش دلگير ميشي.



:: بازدید از این مطلب : 483
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

مشکل،زندگی را زندگی می کند.

مشکل به زندگی معنی می دهد.

شیرینی زندگی ازآنجا سرچشمه می گیرد که تو،برمشکلات غلبه می کنی .

بدون غلبه،زندگی مان خالی خالی است.

گلها،حتی اگربی آب بمانند احساس هیچ مشکلی نمی کنند.

وبه همین دلیل هم گل خوشبخت وجود ندارد.

**********

ایا میدانستید كه وقتی یك نوزاد در حال گریه است با صدای ش..ش.. شما ارام خواهد شد و این به این دلیل صدای ابی است كه اطراف نوزاد را در دل مادر گرفته است.در ضمن این یكی از دلایلی است كه چرا صدای ساحل دریا به انسان ارامش میدهد

**********

ثروتمندان و فقرا دو نگرش كاملا متفاوت نسبت به پول داشته‌اند.فقرا آرزو میكرده‌اند پول به دست آورند و ثروتمندان ایمان داشته‌اند كه بدست می‌آورند



:: بازدید از این مطلب : 490
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

********************************************

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود.

*********************************************

درابن دنیا که مردانش عصا ازکور می دزدند من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم .

***********************************************

ای کاش خدا ۳ چیز راهرگز نمی آفرید :

غرور . دروغ وعشق را.

تا آدمها از روی غرور به دروغ دم از عشق نمی زدند.



:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

اين جهان پر از صداي پاي مردمانيست كه در حالي كه از روبه رو تو را مي بوسند درذهن خويش ، طناب دار تورا مي بافند

********** 

توي آسمون دنيا هر كسي ستا ره دا ره چرا وقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره؟ واسه من تنهايي درده درد هيچ كسو نداشتن هر گل پز مرده اي رو تو كوير سينه كاشتن ديگه با ور كردم اينو كه بايد تنها بمونم تا دم لحظه مردن شعر تنهايي بخونم. دوستت دارم

 

********** 

بعضي از دروغها را چنان به ما ميقبولانند که گويي خود دروغگوييم و ما نيز تلاش در قبولاندنش ميکنيم



:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

شبی مردی خوابی عجیبی دید.درخواب دید که درساحلی راه می رود وحضور خدارانزد خود بش ازپیش حس کرد ..اومی توانست بانگاهی به آسمان صحنه هایی اززندگی اش راببیند.اوباهرصحنه دو رد پا روی ماسه های ساحل می دید یکی متعلق به خود ودیگری ردپایی که نشانگرحضور خدا بود.وقتی آخرین صحنه زندگی اش دربرابرش نمایان گشت اوبه ماسه های ساحل نگاهی انداخت ومتوجه شد که دربسیاری ازمواقع درطول راه زندگی اش فقط یک ردپا روی ماسه ها دیده می شود.همچنین متوجه شد که دراوقاتی فقط یک ردپا روی ماسه ها دیده می شود.همچنین متوجه شد که دراوقاتی فقط یک ردپا دیده می شود که ناهموارترین وبحرانی ترین اوقات زندگی اش محسوب می شوند.اوکه به شدت غمگین شده بود ازخدا رسید :بارتعالی خودت فرمودی که وقتی تصمیم بگیرم ازتو دنباله روی کنم ومطیعت باشم.درتمام طول همراهم خواهی بود.ولی متوجه شده ام که درطول بدترین وبحرانی ترین اوقات زندگی ام فقط یک ردپاوجود دارد.نمی فهمم چرا زمانی که بیشتراز همیشه به تو نیازداشتم مرابه حال خود رها کردی وتنهایم گذاشتی؟

خداوند یکتا پاسخ داد :ای بنده عزیز و ارزشمندم ،من به تو عشق می ورزم وهرگزتورا به خود رها نمی کنم وتنهایت نگذاشتم .درمواقعی که با رنج ودشواری زیاد دست وپنجه نرم می کردی یعنی زمانی که فقط یک ردپا دیده ای،من تورا روی شانه های همراهی خود حمل می کردم.



:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن؟

********** 

عشق آلوچه نيست که بهش نمک بزني، دختر همسايه نيست که بهش چشمک بزني، غذا نيست که بهش ناخونک بزني، رفيق نيست که بهش کلک بزني عشق مقدسه , بايد جلوش زانو بزني.

**********

اگه سنگ وصخره تومسیررودخانه زندگیت نباشد صدای آب اصلاْ قشنگ نیست .

***********

وقتی که وفا قصه ی برف به تابستان است ومحبت گل نایاب است به چه کسی می توان گفت: با توخوشبخترین انسانم. 



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

 

خدایا سرای محبت کجاست؟

 

الهی

تو آنی که از ینده ناسزا بینی وبه عقوبت نشتابی.

از بنده کفر شنوی ونعمت از اوبازنگیری

توبت وانابت براوعرضه کنی وبه پیغام وخطاب خود اورابازخوانی واگرباز آمد او را وعده مغفرت دهی.

پس با دشمن بدکردار چنینی!

با دوستان نیکوکار چونی؟

*************************************

آری آغاز٬ دوست داشتن است٬ گرچه پایان راه ناپیداست ٬ من به پایان دیگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست.

***************************************

چقدرخوبه آدم یکی رو دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازشو برطرف کنه نه بخاطر اینکه مس دیگه ای رو نداره ونه بخاطر اینکه تنهاست ونه از روی اجبار بلکه اون شخص ارزش دوست داشتنو داره.

****************************************

تحفه ای ندارم که فدای تو کنم یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو...



:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

مرا در حسرت دریا به پاس مهربانی ها رها مگذار دلم را با تو می خواهم

 

زیباست وقتی قلبی داری که صاحبش خودت هستی اما زیباتر ان است که دوستی داری که قلبش تو هستی .

 

می گن دل آدما اندازه مشتشونه پس چطوری یه دریا خوبی یه دنیا مهربونی یه آسمون عشق ویه کهکشان محبت تو دل"تو" جا می گیره.

 

آنسوی ناکامی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست

 

تا عمرما باشد به دنیا ما رفیقیم ترسم  که بمیرم حس کنی نا رفیقیم.

 

دلم در هر تپش ۱۰۰ بار آواز تورا می خواند .......نمی دانم تو هم یا دل ما میکنی یا نه؟

 

هیچ

بارانی

جای

پای

تورا

از کوچه

قلبم

نخواهد شست

 



:: بازدید از این مطلب : 668
|
امتیاز مطلب : 168
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مدتيست انگار هواي نوشتن نيست.......

به اين زوديها خيال نوشتن نداشتم...

اما قلم ناشكيباتر از من بود........

در حقيقت قلم همچون پرنده اي دست آموز رام من نيست...

نوشته ام شايد پراكنده گويي باشد...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...!

اين روزها احساسم كمي ناشناخته شده...

همچون معمايي گنگ و پيچيده شده ام ... انگار راه طولاني در پيش دارم...

قديم ترها هنوز زماني كه نه من بودم، نه تو ، صداي زنگ شترها تنها صدايي بود كه سكوت بيابان را مي شكست، صدايي كه نگاه هر منتظري را معنا مي كرد...

اي كاش در اين هياهوي زمانه، صدايي بود تا سكوت كوير دل مرا نيز تفسير مي نمود......

غوغا و آشوب و طوفان جاي خود را به نسيمي پاك و هوايي دلپذير مي داد.....

فكر و خيال رهايم نمي كند...

اين روزها از زمين و آسمان، سوال باران مي شوم ... كلافه مي شوم ... عرق پيشاني ام راهي باز كرده و گونه هاي تب دار را مرطوب مي كند...

انگار كاروان انسانها در جاده بي انتها مي رود...

اما جاده تمام نمي شود...

اين روزها انگار چيزي به دلم چنگ مي اندازد ... مغزم تير مي كشد و سرم داغ مي شود...

انگار عضلات گوش هايم به شدت تحت فشار قرار مي گيرند كه در اثر وزوز كه سبب آشفتگی و پریشانی شده...

گذشته از اينها به اشرف مخلوقات فكر مي كنم و از خود مي پرسم...

آيا ما همان خلیفه الله واقعي هستيم !‌؟...

اين سوال ذهن مرا بد جوري مي پيچاند و گويي همه وجودم را به آتش مي كشد...

اين روزها چقدر سخت تر شده و چقدر حق و باطل درهم آميخته اند و چه راحت حق را باطل و باطل را حق جلوه مي دهند... مشكلي كه حل نشده باقي مانده است اينكه نمي دانيم از دوست ضربه مي خوريم يا از دشمن !

اين روزها ناباورانه تاريخ تكرار مي شود ... وجاهت و اعتبار نظام كه برخاسته از خون شهدا و مجاهدات امام و مردم صادر شده زير سوال رفته است...

از متهم كردن افراد و اشخاص به عناوين و القاب دور از انصاف خسته ام...

بيزارم از رسانه ميلي و گزينش هاي يك جانبه و مصلحتي آن...

آقاي رييس دولت ! از تو دلگيرم به خاطر خود كامگي، تكبر و غروت و به خاطر همه بدي هايي كه در حق اين ملت كردي....

دلگيرم از بي عدالتي ها !!

از آزادي هاي يك جانبه خسته ام ... از شعارهاي آزادي بيان و عمل نكردن به آن بيزارم...

اول شرط آزادگی آن است که تحمل هر اندیشه ای را داشته باشی ولو خلاف اندیشه ات !

به قول خواجه حافظ شیراز

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت...

از مصادره ناجوانمردانه انقلاب و امام و شهدا به يك طيف خاص دلشكسته ام...

از اينكه حتي به فرزندان بزرگوار شهدايي كه در برپايي اين انقلاب سهم بسزايي داشتند جفا شده، در حيرتم...

از اينكه چرا بزرگان و پايه گذاران انقلاب و فرزندان شهدا اينچنين مورد بي مهري قرار مي گيرند انگشت به دهانم...

از اينكه...

اين نيز بگذرد ... و قضاوتهاي مردم همیشه بهترین قاضی است....

"این روزها که می گذرد ... شادم ... این روزها که می گذرد ...

شادم که می گذرد...

این روزها ... شادم ... که می گذرد"...

اين روزها مي گذرد ... مي گذرد ... بي آن كه تغيير كنيم...

اي انسان تو مسئولي در پیشگاه خداوند...

تو مسئولي در پيشگاه تمامي آنهايي كه با تو در ارتباط اند...

و تو مسئولي در برابر رفتارت ، گفتارت ، نگاهت و انديشه ات....

پس انديشه ات را آزاد نگذار تا هر چيزي وارد آن شود...

 و ذهنت را آزاد بگذار تا به هر جا که می خواهد برود ... تا حقيقت را دريابد ... و انتخاب كند...

" خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است..."

خدايا تو خود ميداني كه اين روزها چه آنهايي كه ايمان برايشان نام و نان آورده است........

تو خدايي كن ... تو مهرباني كن !

مگذار ايمان برايمان نام و نان بياورد...

گاهي دردها و رنج ها بيشتر از ظرفيت قلب ما آدمهاست...

و گاهي قلب شكسته بيشتر از دردهاي جسمي براي انسان آزاردهنده و رنج آور است...

دردي كه از فشارهاي احساسي به انسان وارد مي‌شود بسيارعميق‌تر و طولاني‌تر از درد ناشي از جراحات و آسيب‌هاي جسمي است...

گاهي واژه‌ها بسيار دردناك‌تر هستند ... و در بيشتر موارد تاثيرعميق و ناخوشايند شكستن قلب انسان واقعا اتفاق مي‌افتد....

الهي با درد و رنج مي آزمايي مان يا با صبر !!؟؟؟

پروردگارا انديشه و احساس ما را وسعت ده و ما را به پليدي ها ، زرنگي هاي حقير و پستي هاي نكبت بار متوجه كن...

الهي !

وسعت نگاه ما را به حكمت خود گره بزن و تحمل ما را در برابر سختي افزايش ده...

نمي دانم اين روزها دلمان روانه كجا شد كه فرصت باريدن پيدا نكرد...

الهي نوشته های مرا آهسته بخوان...

رحمتي كن مراقب ايمانم باش ... و مرا درياب !!!

 خودت گفتی صدایم كن خدایا

از این غمها رهایم كن خدایا

خودت گفتی انیس بندگانم

خودت گفتی كه یار بی كسانم

خودت گفتی اگر بنده كند یاد

ز‌من بر او هزاران روشنی باد



:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ
َباز دل اسمان گرفته....

بغضش را با تمام وجود حس میکنم

از ان بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند

خوش به حال اسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند

اسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد

        ..............................................

بغض اسمان ترکیده ...

باران دلش می بارد

به دست و دل بازی اسمان غبطه میخورم.

به همه می بخشد کاملا به مساوات...

گویی ریزش قطره هایش را در هر صدم ثانیه تنظیم می کند

تا مبادا به کسی کمتر برسد

که نکند کسی از دستش دلخور شود

خوش به حالش..........

کاش ما ادمها هم کمی از سخاوت اسمان را داشتیم

عشقی را که میدادیم دیگر پس نمی گرفتیم

محبتی را که نثار  می کردیم در انتظار جبرانش نبودیم

کاش......................

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد...

 پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و

دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد.
او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل

ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت.
یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت

به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را

که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می

خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در

مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که

پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد.
در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم

ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا

کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش

از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت... شبی در باشگاهی، پسر

را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر

دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات

داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و

پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین

لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن

را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید:

پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی

کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد


:: بازدید از این مطلب : 451
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد